سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه]

چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟

ارسال‌کننده : haftsin در : 89/5/17 4:33 عصر

تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟




کلمات کلیدی : چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی

بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب ...

ارسال‌کننده : haftsin در : 89/5/17 4:31 عصر

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموشی بود
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه ی خارمغیلان بودم
زنده می کرد مرا دم به دم امید وصال
ورنه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می گفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

از: سعدی




کلمات کلیدی : عاشقانه، بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب، سعدی

تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود از پل الوار شاعر فرانس

ارسال‌کننده : haftsin در : 89/5/17 4:28 عصر


تو را
نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و
سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم
و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این
گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در
میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو
تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم
عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم
با بیداریِ تو رویا ببینم!

از:پل الوار



کلمات کلیدی : پل الوار، تو را نگاه می کنم، خورشید چند برابر می شود

به سراغ من اگر می آیید از سهراب سپهری

ارسال‌کننده : haftsin در : 89/5/16 9:45 عصر

به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم .

پشت هیچستان جایی است.

 پشت هیچستان رگ های هوا ،

پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،

از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک .
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است

که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است: 
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می آید.

آدم اینجا تنهاست


و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست .


به سراغ من اگر می آیید،


نرم و آهسته بیایید


مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.




کلمات کلیدی : به سراغ من اگر می آیید، سهراب سپهری

نام ایمان تازه زمین، بهار بود.

ارسال‌کننده : haftsin در : 89/5/16 9:31 عصر

زمین ایمان آورد و جهان سبز شد...
زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود ؛ نه دانه ای از دلش سر در می آورد و نه پرنده ای روی شانه هایش آواز می خواند. قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد تردید مانده بود. خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی. اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود.
خدا گفت: به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ پر شور بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم. اما...
من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا می خواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟
تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی. و آنگاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. و تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی. اما میان معرفت نو و ایمان نو ، فاصله ای تلخ و سرد است که نامش زمستان است.فاصله ای که در آن باید خلوت و تامل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی را. و تو پذیرفتی.
اما حال وقت آن است که از زمستان خود به در آیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری. زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست، ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است
پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز !
و زمین ایمان آورد و جهان گرم شد. زمین ایمان آورد و جهان سبز شد. زمین ایمان آورد و جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید.
نام ایمان تازه زمین، بهار بود.


 از: عرفان نظرآهاری




کلمات کلیدی : عرفان نظرآهاری، نام ایمان تازه زمین، بهار بود

<      1   2   3   4   5   >>   >