سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! ... از هر لذّتی جز یاد تو، از هر آسایشی جز همدمی تو، از هر شادمانی ای جز نزدیکی به تو، و از هر کاری جز فرمانبری ات، از توآمرزش می خواهم . [امام سجّاد علیه السلام ـ در مناجات ذاکرین ـ]

نگاهت تکرار مکرر بهار است

ارسال‌کننده : haftsin در : 89/5/17 5:13 عصر

نگاهت ،

تکرار مکرر بهار ست وُُ

خنده ات ،

شکفتنِ غنچه های محجّبه .

نه ؛

مرا حرفی نیست .

هر چه می خواهی بکن .

بگذار این بار هم کار ها باب میل تو باشد .

می خواهی بروی

وُ مرا انیس رنج دوریت

وُ همنشین حسرت دیدارت گردانی ؟

باشد ، برو ، خدانگهدار

سفر بخیر

برو

و رمه ی نگاهت

وُ نسیم عطرت را نیز با خود ببر .

و حتا آن لبان لعلینت را

که من ، هر بار برای بوسیدنشان

مسیر پر از اضطرابِ و التهابِ

گلو گاه و چانه ات را

به آرامی _

و ُ وسواس می پیمودم

و ُ ناگاه بی آنکه تو بدانی

به یورشی

به تسخیر خویش در می آوردمشان .

می خواهی بروی ؟ برو ، مرا حرفی نیست .

امّا بر سر گذرت

بربلندای صعب العبور ترین قلّه ای که می شناسی

با سرخی لبانت

لا له ای بکار

تا من هر روز برای دیدنش

کوه ها ، درّه ها وُ سنگلاخ ها را بپیمایم

و تجربه ی مکرر کنم

سختی دیدارت را .




کلمات کلیدی : عاشقانه، نگاه

بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب ...

ارسال‌کننده : haftsin در : 89/5/17 4:31 عصر

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموشی بود
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه ی خارمغیلان بودم
زنده می کرد مرا دم به دم امید وصال
ورنه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می گفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

از: سعدی




کلمات کلیدی : عاشقانه، بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب، سعدی

عاشقانه شعر زیبایی از بانو فروغ فرخزاد

ارسال‌کننده : haftsin در : 89/5/16 1:49 عصر

 


عاشقانه


ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشنده از اندوه خویش

همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من

ای زگندم زارها سرشاتر
ای ززرین شاخه ها پربارتر

ای بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر زدردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنم من و این بار نور؟
های هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکی ست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن

سرنهادن برسینه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران بافتن

زر نهادن در کف طرارها
گم شدن در پهنه بازارها

آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرشان
آمده از دور دست آسمانها

از تو تنها بیم خاموشی گرفت
پیکرم بوی هم آغوشی گرفت

جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهام را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدم هایت قدم هایم به راه

فروغ




کلمات کلیدی : فروغ فرخزاد، فروغ، شعر، عاشقانه